امید به ان روز که جانانه بمیرم
یعنی که ترا بینم آنگاه بمیرم
گر پرده از آن عارض نیکوننمایی
در ظلمت شب بی رخ مهتاب بمیرم
غمری مرا سائل کویت خوانند
برخلق جهان شاهم وشاهانه بمیرم
هر جمعه شود پیکر من غرق تلاطم
شاید شتوم صوت خوش از کعبه آنگاه بمیرم
گو بر ملک الموت نخواهد جانم
آن لحظه شوی شافغم آنگاه بمیرم