فریاد در این شهر کسی همدم من نیست
آن اهل دلی تا که شود مونس جان نیست
آنچه دیدم در این شهر فقط رنگ وریا بود
انگار در این شهر بجز فصل خزان نیست
شاید که روزی به صاحب نظری باز رسم
عمرم بشود از کف و جز آه وفغان نیست
عمری مرا حسرت یک دوست بدل ماند
گر چه گرگند بجز لباس میش بتن نیست
رندانه در این شهر مرا خلق ستودند
محمودم جز نام محمود برازنده من نیست