مشتاق روی ماهت لطفی به حال ماکن
از کف قرار بردی یکسو نظر به ماکنصبرم به سر بیامد از هجر روی ماهت دل گشته کاسه خون مرهم به زخم ما کنجانم به لب رسیده نغمه سرای بزمم
یا درد من دوا کنن یا جان ز تن رها کن
گشتم بدامت اکنون رحمی نما به صیدت
گر وا نمیکنی بند تیری بکام ما کن
گامم روا نکردی زخمم دوا نکردی
گر کامروا نکردی درد مرا شفا کن