خرم آنروز که بینم رخ چون ماهت را
آورد باد به من عطر سر زلفت راطاقتم نیست دگر هجر ترا ای صنمارفته از یاد مگر وعده دیدارت راهمه روزم شب تار است خدا میداند
شعله شمع حضورت شکند ظلمت را
روی خندان تو هرگز نرود از خاطر
یوسفم؛ نیست مگر عشق زلیخایت را؟
فصل پاییز؛کنارت بهاریست ای دوست
گفته محمود سر مصرع شعراسمت را