آمدم تا که ترا باز ببینم نفسم
همه راز دلم با تو بگویم نفسم
.
گویم به جواب اگربپرسی حالم
پیش توخوبم و دورازتوخرابم نفسم
.
چای اگر نیست رسان بوسه بکام
تا گلو ترکنم از قند لبانم نفسم
.
مو به مو شرح دهم قصه هجران ترا
تو کنی خنده بر این حالت زارم نفسم
.
منم آنکس که شود مست ز لبخند لبت
گرچه مخمور بر آن چشم خمارم نفسم
.
بعد حق هیچ مرا یارومددکاری نیست
هر چه گویی تو بگو از تو نرنجم نفسم
.
حرف دل گفتم ودیگر به دلم نیست غمی
باید اکنون بروم چاره ندارم نفسم
.
ساعتی بعد زکف صبر وقرارم برود
تا دگر باره ترا باز ببینم نفسم
.
1394/10/20- م -دولتخانی
.