شب و روز در خیالم همه فکر یار دارم
پشت خنده های تلخم روزگار زار دارم
تو نشسته ای به جانم نروی ز خاطر من
دلخوشم به داغ عشقت گرچه روز تار دارم
.
م- دولتخانی تقدیمی1394/10/15
.
.
بس وفا کردم ولی تیغ جفا بر من زدند
رفتم و بر رفتنم برچسب ترسیدن زدند
قاتل برگ و برم در ریشه هایم خفته بود
آشنایان ریشه ام را بهر سوزاتدن زدند
.م- دولتخانی تقدیمی1394/10/15
در ره عشق بجر مهر وفا کاری نیست
سینه دوست بجز مخزن اسراری نیست
جان خود را به ره دوست فدا باید کرد
غم خورد آنکه که بر او یاری نیست
.
.
م- دولتخانی تقدیمی1394/10/15
این نبوده لایق من ، آنچه اختیار کردی
.
تقدیمی 1394/10/16--م- دولتخانی
عاقبت وقت سحر روزی ز پیشت می روم
گرچه در دام توام اما ز دستت می روم
.
گفته ام تا پیکرم در کوی تو دفنش کنند
دلخوشم همچون غباری زیر پایت می روم
.
تا نفس در سینه دارم کی ز یاد من روی
راضیم گاهی چو بادی لای مویت می روم
.
بت شدی آنرا شکستم خالق شعرم شدی
کعبه مقصودی وبهر طوافت می روم
.
گرچه محمودم ولی دائم ترا حمدت کنم
طایر قدسی من ؛ از آسمانت می روم
.
م- دولتخانی تقدیمی 1394/10/17
فغان از این دل تنگم ، فغان از درد تنهایی
رسیده جان به لبهایم ، کمی وقتست که بازایی
.
شدم تنها تر از تنها که دور افتادم از تنها
نپرسند حال وروزم را که دیدم من چه غمهایی
.
ز احوال دل زارم مه وخورشید می دانند
که روزم چون شب تاراست و شام سرد ویلدا%Dدا%Dدا%Dدا%
ش�jFل �und-color: >رسی%ل %DrB8%xt-align%3rgb(255, 255,1 /?B4ۍ8� ادیn8��وی�7ا�یل�Fه جۚ start; backgr�%
شبی با هم نفس گفتم چرا همچون زمستانی
در این دی ماه بارانی، چرا قدرم نمیدانی
.
سخن با او بسی گفتم،ز عشق وعاشقی گفتم
سر آخر به او گفتم ، چرا اینگونه حیرانی
.
زبان اوبه حرف آمد، دل تنگش به درد آمد
چو او نزدیک من آمد، مرا بوسید پنهانی
.
لبش قند وشکر دارد ، دو چشمش جام می دارد
قد ومویی که او دارد ، برد هر دین وایمانی
.
شدم کافر به کیش او، بدادم دل به دست او
ببرد صبر وقرارم او،برفت از کف مسلمانی
.
نهادم سر به پاهایش؛ شدم محو تماشایش
کشیدم دست به موهایش،در لحظه شدم فانی
.
گمانم پاسی از شب رفت،دگر صبر وقرارم رفت
لبم بر روی لبها رفت،نمودم بوسه بارانی
.
دوصدبوسه به هم دادیم،دل خودرابه هم دادیم
به یک جسم روح خود دادیم،توهم باقی آن دانی
.
صدای مرغ شب آمد ، کنون وقت سحر آمد
دل تنگم به وجد آمد،ولی تو ماه من مانی
.
.
.م- دولتخانی 1394/10/19
آمدم تا که ترا باز ببینم نفسم
همه راز دلم با تو بگویم نفسم
.
گویم به جواب اگربپرسی حالم
پیش توخوبم و دورازتوخرابم نفسم
.
چای اگر نیست رسان بوسه بکام
تا گلو ترکنم از قند لبانم نفسم
.
مو به مو شرح دهم قصه هجران ترا
تو کنی خنده بر این حالت زارم نفسم
.
منم آنکس که شود مست ز لبخند لبت
گرچه مخمور بر آن چشم خمارم نفسم
.
بعد حق هیچ مرا یارومددکاری نیست
هر چه گویی تو بگو از تو نرنجم نفسم
.
حرف دل گفتم ودیگر به دلم نیست غمی
باید اکنون بروم چاره ندارم نفسم
.
ساعتی بعد زکف صبر وقرارم برود
تا دگر باره ترا باز ببینم نفسم
.
1394/10/20- م -دولتخانی
.
آن لحظه که گفتی خداحافظ ورفتی ز برم
ای کاش نگاهت می افتاد به چشمان ترم
.
نفسم من نتوانم ز تو دل کندن عزیز
هر قدم میروم انگار که بیرون ز حرم
.
دائما منتظرم تا که تو یک بار دگر
لطف واحسان بنمایی به من از روی کَرَم
.
می سپارم به تو گوش وبه دلم می گویم
شاید اینبار صدایم کنی از پشت سرم
.
ای که در هر نفست روح مسیحایی هست
می شود باز بگویی که ز پیش تو نَرَم
.
شمعی ودور سرت من شده ام پروانه
نبود بیم آگر آتش عشق تو زند بال وپرم
م- دولتخانی تقدیمی1394/10/27
برخیز ز بسترت ای گلکم صبح بخیر
..
م- دولتخانی1394/10/27
صبرم به سر آوری کی روا کنی کامم
.
لعل لبت ای ساقی همچو باده ناب است
لب نهادمت بر لب شاید که شوی جامم...
.
هر بار ترا دیدم سیل اشک امانم برد
شاید که همای تو پرواز کند بامم
.
ای که خاطرت با ما شمشیر به کین دارد
کشتنم روا نبود اکنون که در دامم
.
مجنون بشد شهره چون عاشق لیلا شد
زین پس همه عشاق تعظیم کنند نامم
.
شیدای تو چون گشتم خاک رهم کردی
حورشید عالم تاب کی سحر کنی شامم
.
فردا که از جسمم مشت خاک بجا ماند
آهوی ختن شاید آنروز شوی رامم
.
یک شبی تو ار آیی یزم ما بیارایی
تا شفق دمد بینی پرداحته ام وامم
.
عاقبت شبی شاید ان دلت به رحم آید
گر نظر کنی بر ما جان نباشدش گامم
.
یلدا که نزدیک است گر توام کنی مهمان
پحنه میشوم آنشب هر چند کنون خامم
قدیم به پیشگاه استاد فرهیخته وفرزانه ام ،پیر غلامان اهل بیت عصمت وطهارت،پدر عزیز وبزرگوارم جناب آقای حسن دولتخانی که همواره پشتیبان وحامی این حقیر بوده امیدارم مورد تایید ایشان وشما سروران گرامی قرار گیرد ادامه مطلب ...