روستای گزل دره ساوه -گزل کندیم

روستای گزل دره ساوه -گزل کندیم

روستایی زیبا از توابع نوبران در استان مرکزی
روستای گزل دره ساوه -گزل کندیم

روستای گزل دره ساوه -گزل کندیم

روستایی زیبا از توابع نوبران در استان مرکزی

امشب شدم میهمان ساقی قدحی پر کن

امشب شدم میهمان ساقی قدحی پر کن
شاید دمی آسایم سر مست وخرابم کن 
خم گشت مرا قامت زین محنت بی پایان
جان من به قربانت این بارخلاصم کن
بر کوی توام قربان تا قدا کنم جان را 
یا جان بستان زین تن یا حل معما کن
روزی که شدم شیدا بر چشم سیاه تو
عشق فرمود به من ترک سر وجانت کن
مجنون سر کویت محمود بود لیلا
گو شاهد مجلس را حجله ای محیا کن
.
93/06/11 ... م- دولتخانی

ناید به پیش من دگر آن مونس تنهاییم

ناید به پیش من دگر آن مونس تنهاییم
رفته به اوج آسمان آن همدم تنهاییم
گاهی خیالم میکشد سر در هوای وصل او
شاید که گوشه چشم او مملو کند تنهاییم
اندر کویر مهر وعشق شنزار با خود میکشد...
هر ...دم به سوی این آن یاداور تنهاییم
گشتم ملول از بی کسی ای ناکسان یک هم نفس
خواهم که بگریزم دمی از خلوت تنهاییم
تنها چرا میرانیم در جمع تنهای تهی
عیسی دمی باید دگر زنده کند تنهاییم
هر صبحگاه خواهد مراباد صبا باخوش نوا
برخیز وبرگیر این کمند برهاند از تنهاییم

ایچیرم باده نی دیوانه لرین سالیقینا

ایچیرم باده نی دیوانه لرین سالیقینا
اود قانادلی دلی پروانه لرین سالیقینا
نه بلا لار گتریب لر بو تانیش لر باشیما
ایچیرم بادنی بیگانه لرین سالیقینا

تقدیم به ساحت مقدس ولی عصر (عج)


امید به ان روز که جانانه بمیرم
یعنی که ترا بینم آنگاه بمیرم
گر پرده از آن عارض نیکوننمایی
در ظلمت شب بی رخ مهتاب بمیرم
غمری مرا سائل کویت خوانند
برخلق جهان شاهم وشاهانه بمیرم
هر جمعه شود پیکر من غرق تلاطم
شاید شتوم صوت خوش از کعبه آنگاه بمیرم
گو بر ملک الموت نخواهد جانم
آن لحظه شوی شافغم آنگاه بمیرم

مناطره

یه شغرگغتم به این مضمون

به باغستان شدم محو تماشا
اسیرم کرده آن چشمان شهلا
به قامت سرو وروی همچو ماهش
تگر اکنون شدم مجنون به لیلا

به نصمین اون شعر گفته شد

به باغستان شدم بهر تماشا...
بدیدم دلبری رعنا و شیدا
قدش چون سرو و اندامش چو گل نرم
دو چشمش شوخ و نگهش گرم
لبش همچون انار قاچ خورده
خداوندا دلم را پاک برده
دو زلفونش که افشان کرد بر دوش
هزاران بار برد از سرم هوش

وذوستی گفت

تو که محو تماشای شکاری
به قدش سرو زیبا مینمایی_
به باغستان چرا اکنون برادر _
به قلبش کن ورود تو شهریاری

در جوابش گفتم

نه دز بستان نگاری همچو او هست
نه در باغ نغمه ای چون صوت او هست
اگر در شهر خود من شهریازم
ندانم میل او بر شهر یار هست

بیزیم اورگیمیز الله قاراتما

بیزیم اورگیمیز الله قاراتما
هدایت ایلذون یولدان چاقاردما
اوزیمیز باقلیب ریسمان حقه
بیزی حبل المتین ایدن بیراخما
بیزه بیر ذزه گر السون عنایت
کفایت دیر بیزه بحر دن سوارما

تو بخوان قصه مردان حساب و عدد و سود و زیان

و قلم و ثبت و سیاق ، کز همان روزهای نوروز در انبار بمانند و بگیرند و ببندند و شمارند و نویسند دو صد مشق در آن دفتر پیچیده به قیطان ، که اگرخط بخورد یا که شود دیر ، بهراسند از آن هیبت آن هیات سه مرد... قلندر ، همان هیات تشخیص علی الراس و اگر مانده حسابی نشود جمع ، بر سر و صورت خود جمله بکوبند و دو صد لعن فرستند بر آن مرد ونیزی ، همان لوکه پاچولی ، که همه تی اکانت و دو طرف ثبت حساب از کرامات و افاضات هموست. آن دگر خرده بگیرند از آن دسته اول که چرا آن ننوشتی و دگر چیز نوشتی که اگر این بشود شرط و شروط است و عدم ، رد نظر . هرگه این مرد سیه روز شود دیر به خانه ، بخرامد به اتاقی و چپد زیر لحافی که بماند ز امان از خم ابروی زن و طعنه فرزند ، که چه شد سهم تو از آن همه اعداد که بنوشتی و زدی جمع و چه شد وعده دریا و لب آب و نه حتی دو قدم پارک. این چه حرفه ست که نه چون کله پزان صنفی و جایی و نه چون آن مرد قدم رنجه به بازار مالی و منالی و نه یک باغ و حیاطی ، که اگر یار برفت و تو در سوگ نشینی ، آن جنازه تو به غسال سپاری که گزارش سر موقع توبه مجمع برسانی . پس بگفتا گنهم چیست که جز این حرفه ندانم . این حرفه همان حرفه محبوب جهان است که در این دیر خریدار ندارد . من نه آن میرزا نویس در دکان و دم حجره ی آن بی هنرم ، من دگر ممبر آن آیفک بین المللم . آخر قصه : آخر قصه همه غصه و بس ناله نی که خراج دولت از آن سود به توافق به سر آید و در آن مجمع غدار بخورند و بگفتند و شنودند و دو صد سود و دو پاداش به تقسیم سپردند و ندیدند از پس پرده ی اعداد و رقم، آن همه خون جگر، دربدری، سوته دلی .

اول مرداد : دستها پر چروک ، چشم‌ها بی فروغ !
ادامه ...

مقصد ز کاخ وصفه و ایوان نگاشتن کاشانههای سر به فلک برفراشتن

مقصد ز کاخ و صفه و ایوان نگاشتن
کاشانههای سر به فلک برافراشتن
گلهای رنگرنگ و درختان میوهدار
در باغ و بوستان ز سر شوق کاشتن
دانی که چیست؟تا به مراد دل اندر آن
یک لحظه دوستی بتوان شاد داشتن
ورنه چگونه مردم عاقل بنا کنند
از خاک خانهای که بباید گذاشتن...

ادوارد براون،راستی را به ایران و هنر و ادبیات زبان فارسی عشق میورزید،و از سر شوق و ارادت،در کار شناساندن تمدن و فرهنگ ایران به جهانیان،خدمتها کرد. او چندان به ایران و فرهنگ این مرز و بوم تعلق خاطر داشت که پیوسته خانهاش را به شیوه ایرانیان میآراست و از لوازم و وسایلی که مطلوب و مرسوم ایرانیان است سود میجست. این دانای ایران دوست کتابخانهای گرانبار و ارزنده داشت که بیشتر کتب آن راجع به ایران بود و هر زمان از تدریس و تعلیم فراغت مییافت در آنجا به مطالعه میپرداخت.بر دیوار کتابخانهاش قطعهء بالا به خط بسخ یکی از خوشنویسان ترک نقش شده بود و این خود یکی از نشانههای دلبستگی عمیق او به اندیشههای بلند بزرگان ایران بود.
در سال 1299 شمسی برابر 1339 قمری مطابق 1920 میلادی،شصتمین سال عمر براون آغاز شده بود و جمعی از یاران و دوستداران او در اروپا بر آن شدند که بیخبرش کتابی در شرح کوششها و خدمتهای وی به دنیای دانش و ادب طبع،و به مناسبت آغاز شصتمین سال عمرش منتشر کنند.این خبر به ایران رسید و عیسی خان صدیق اعلم که با وی دوست قدیم و صمیم بود تصمیم کرد با همرایی و همراهی برخی از بزرگان دانش و سیاست ایران به نوعی از براون تحلیل کند.دراینباره شرحی نوشت و به روزنامهء رعد که در آن زمان مهمترین روزنامهء یومیهء ایران بود فرستاد.عبد الحسین خان وحید الملک شیبانی و دکتر اسماعیل خان امین الملک(مرزبان)با وی همداستان شدند.دیری نگذشت که عدهء همفکران او به سی نفر رسید به این شرح:
اعتلاء الملک،دکتر امیر خان امیر اعلم،حسینقلی خان قراگزلوی امیر نظام،بهاء الملک، حکیم الملک،دکتر موسی خان حکیم الممالک،سالار لشکر،محمد علی نظام السلطنهء مافی، سپهدار اعظم،سردار معتمد،عبد اللّه خان قراگزلو،میرزا علی قمی،ارباب کیخسرو شاهرخ، سید ضیاء الدین طباطبائی،عباسقلی نواب،مجید آهی،سید محمد صادق طباطبائی،سلطان محمد نائینی،نصیر الدوله،حاج میرزا یحیی دولت آبادی،نیر الملک،میرزا عیسی خان فیض،ضیاء الملک فرمند،فهیم الدوله هدایت،مشیر الدوله،موقر الدوله،نصر الملک هدایت میرزا اسد اللّه خان کردستانی،دکتر حکیم اعظم و سردار اسعد بختیاری.
هریک از اینان بیست تومان پرداخت و با ششصد تومان که جمعآوری شد یک تخته بزرگ قالی کاشانی خریدند.میرزا عیسی خان صدیق اعلم(دکتر صدیق)مأمور شد که شرحی در تبریک آغاز شصتمین سال زندگی پرفسور ادوارد بروان و حقشناسی از خدمات ارزندهء وی به فرهنگ ایران بنویسد تا با قالی موصوف به کمبریج فرستاده شود.صدیق اعلم نامه را نوشت،اما لازم بود خوشنویسی استاد و ورزیده از روی آن بنویسد.در آن زمان عماد الملک به زیبانویسی شهره بود.صدیق اعلم به جستجویش برآمد و پس از تحقیق حال وی آگاه شد که به زندان است.در زمانی که کمیتهء مجازات خائنان و سرسپردگان روس و انگلیس را به گناه خیانت به وطن بیرحمانه میکشت عماد الملک منشی این کمیته بود. وثوق الدوله چون زمامدار شد در شناختن و به دام انداختن افراد کمیتهء مجازات کوششها کرد و پس از اینکه موفق شد آنان را که در کشتن خائنان دست داشتند محاکمه و محکوم به مرگ کرد و افرادی را که مؤثر نبودند و فقط عضو کمیته بودند به زندان کرد.عماد الملک از جملهء زندانیان بود.
صدیق اعلم چارهجویی را،نیت خود با وستدال سوئدی رئیس نظمیهء وقت در میان نهاد و اجازت یافت در زندان با عماد الکتاب ملاقات کند.
چشمان این هنرمند بر اثر چهار سال ماندن در زندان تیره و تنگ،خسته شده بود و انگشتان سحرآفرینش از خوشنویسی بازمانده بود؛اما به هر روی خواهش صدیق اعلم را پذیرفت و گفت اگر میتواند در خلاص و نجاتش بکوشد.
صدیق اعلم دلداریش داد و سفارش کرد شرح حالش را برای ادوارد براون بنویسد شاید به میانجیگری او آزاد شود.
عماد الکتاب در مدت پانزده روز شرح حالش را صادقانه با متانت طبع،به نظم آورد، با خط زیبا نوشت و وقتی که صدیق اعلم نزد او رفت هر دو نامه را به وی داد.صدیق اعلم شکوهنامهء عماد الکتاب را به فور با پست سفارشی برای براون فرستاد.همین که این نامه به وی رسید،به یکی از شاگردان قدیمش که در وزارت امور خارجه انگلستان رئیس ادارهء شرقی بود سفارش کرد به هرگونه میسر باشد در رهائی عماد الکتاب بکوشد.او مسؤل براون را به سفیر انگلیس در تهران تلگراف کرد و دیری نپائید که به میانجیگری سفیر نزد سپهدار رئیس الوزراء،عماد الکتاب از زندان آزاد شد.
کمال الملک صورتگر بلند نام و بزرگوار،به یکی از شاگردان ممتازش سفارش کرد نامهء تهنیتآمیزی را که به انشای صدیق اعلم و خط زیبای عماد الکتاب بود تهذیب کند همچنین تصویری به کمال آراستگی از براون بپردازد.
پس از پایان یافتن این دو کار،قالی و عکس و نامه همراه دفتری از مجموعهء اشعاری که جمعی از شاعران،ملک الشعرای بهار،وحید دستگردی،عارف،سید اشرف الدین حسینی مدیر روزنامهء نسیم شمال،روحانی،صبوری،بینش،دهقان،طرفه،مایل تویسرکانی، ریحان،هوشیار،علوی،میرزا یحیی دولتآبادی و چند تن دیگر در شرح خدمات براون به فرهنگ و تاریخ ایران پرداخته بودند،وسیلهء نصر الملک هدایت که راهی اروپا بود فرستاده شد.اینها را مشیر الملک سفیر ایران در محل سفارت،در حضور ناصر الملک و وثوق الدوله و عدهء دیگری از رجال ایرانی و انگلیسی به پرفسور ادوارد براون تسلیم کرد.
براون به پاس محبتی که بزرگان ایران در حق وی کردند در مجمع سلطنتی اطبای انگلیس شرح حال و خدمات علمی چهار تن از دانشمندان بلندنام ایران:علی بن ربن، محمد زکریای رازی،علی عباس مجوسی،و ابن سینا را به تفصیل تمام در چهار نوبت بیان کرد و آنگاه در صد و پنجاه صفحه به نام طب عرب منتشر نمود و در مقدمه نوشت:«طب عرب از برکت دانش و اندیشهء دانشمندان و پزشکان ایران هستی و اعتبار یافته و اگر بزرگان این سرزمین آثار خود را به زبان عربی نمینوشتند تازیان را این همه افتخار حاصل نمیشد.»
*** کار عماد الکتاب در زمان پادشاهی رضا شاه کبیر بالا گرفت و خوشنویس دربار شد. در سال 1313 شمسی دکتر صدیق در خیابان هدایت کنونی که سابقا فردوسی نام داشت به ساختن خانهای پرداخت.هنوز کار به پایان نرسیده بود که روزی عماد الکتاب از آنجا گذر، و دکتر صدیق را دیدار کرد.نیکی او به یادش آمد و چون دانست که آن خانهء اوست گفت: «میخواهم به یادگار کتیبهای بسازم تا سالها بماند و گواه مهربانی تو و حقشناسی من باشد؛ بگوی تا بر کتیبه چه بنگارم.»
دکتر صدیق لختی اندیشید؛بناگاه ابیات پرمعنی و روان و لطیفی که براون بر دیوار کتابخانهاش نقش کرده بود به خاطرش آمد.شادان شد.نوشت و به دست او داد.عماد- الکتاب از آن کتیبهای به خط خوش پرداخت.و اگر روزی به خانه دکتر صدیق که راستی را بیش از همهء مدعیان به فرهنگ نوین ایران خدمت فرموده،درآمدید این چهار بیت را بر پیشانی خانهاش نقش شده مییابید:

  و باز آوردن این شعرهای زیبا البته زشت نمینماید که به شیرینی قند مکرر را ماند.

ﮐﺸﻒ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ !


ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﺩﺭ ﻣﺘﻦ
ﻗﺮﺁﻥ ؛ ﺧﻄﺎ ﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﯿﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ
ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪ !!!!
ﻟﺬﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺭ ﻣﺘﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺁﻥ ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻪ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ
ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ
????????????
ﻟﺸﮑﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ
ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﭘﻨﺎﻩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﺗﺎ ﻟﺸﮑﺮ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺧﺮﺩ...
ﻧﮑﻨﻨﺪ ( ﻻﯾﺤﻄﻤﻨﮑﻢ )
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ :
ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺮﺩ ﺷﺪﻥ
ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ
ﺧﻮﺩ ﺑﮑﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ .!!!
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺘﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﮔﺮﻓﺖ !!!!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﯿﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻋﻠﻤﯽ
ﺧﻮﺩ ﮐﺸﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ :ﺑﯿﺶ ﺍﺯ 75 ﺩﺭﺻﺪ ﺍﺯ ﻏﺸﺎﯼ
ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻥ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﯿﺸﻪ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﮐﺸﻒ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻡ
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﻧﻤﻮﺩ .
ﻻ ﺍﻟﻪ ﺍﻻ ﺍﻟﻪ
ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺍﻟﺤﻖ ﺍﻟﻤﺒﯿﻦ.

  ????????????

آیا میدانید چرا به لوله ای که آب از آن خارج می شود می گوییم "شیر"؟

در سال های دور ایران؛ تنها دوشهر بیرجند و تبریز آب لوله کشی داشتند
که آن صنعت را از روسیه به امانت برده بودند. و در کلان شهری مثل تهران مردم از آب چاه که تمیز و سالم نبوداستفاده می کردند.
در شهر تهران تنها سه قنات وجود داشت که آن هم متعلق به سه سرمایه دار تهرانی بود. یکی از این قنات ها که به سرچشمه معروف بود (وهست) متعلق به سرمایه داری بود که بچه دار نمیشد....
او نذر کرد اگر بچه دار شود؛ برای تهرانیان آب لوله کشی فراهم کند. پس از مدتی بچه دار شد و برای ادای نذرش به اتریش رفت تا مهندسانی را از آنجا برای لوله کشی آب بیاورد.
در هر کشوری حیوانی که برای آنها نماد و سمبل است را بر سر خروجی آب می گذاشتند. مثلا در فرانسه سر خروس استفاده می کنند. او دید در اتریش، هر جا خروجی آب است؛ سردیسی از شیر هست. پس بر سرچشمه آب که برای مردم فراهم کرد، سر شیری گذاشت. و مردم هروقت برای برداشتن آب به آنجا می رفتند ومی گفتند:

رفتیم از سر شیر آب آوردیم!

مختصری از عوارض وحشتناک شکر !!!

آیا میدانستید که شکر سبب بی حوصلگی است و کسانی که شکر مصرف می کنند به هیچ عنوان میلی به ورزش کردن و فعالیت های بدنی ندارند ؟ آیا میدانستید که شکر در کودکان سبب کاهش هوش و پایین آمدن نمره های درسی است ؟ آیا میدانستید که شکر باعث ضعف سیستم دفاعی بدن در برابر کلیه بیماریها میگردد؟ آیا میدانستید که شکر به کلیه ها آسیب می زند . عامل اصلی ایجاد سنگ کلیه مصرف شکر است ؟ آیا میدانستید که عامل اصلی سنگ مثانه مصرف شکر است ؟ آیا میدانستید که شکر مقدار عناصر کروم و مس بدن را کاهش می دهد ؟ آیا میدانستید که شکر مقدار گلوکز خون را بی جهت افزایش می دهد ؟ آیا میدانستید که شکر باعث ضعیف شدن بینایی است ؟ آیا میدانستید که شکر باعث باریک شدن رگهای خونی و در نهایت سکته می شود ؟ آیا میدانستید که شکر باعث ترش کردن معده است و برخلاف تصور عامه که وقتی ترش می کنند چیزی شیرین می خورند تا آن را رفع کند ؟ آیا میدانستید که شکر ریسک مبتلا شدن به بیماریهای قلبی را زیاد می کند ؟ آیا میدانستید که پیر شدن زود هنگام بدن (سفید شدن موها و چین و چروک پوست) به دلیل مصرف خوراکیهای شیرین است نه مصرف گوشت و پروتئین ؟ آیا میدانستید که شکر سرعت اعتیاد به الکل و میل به اعتیاد به مواد مخدر را زیاد می کند ؟ آیا میدانستید که شکر تنها عامل پوسیده شدن دندانهاست ؟ آیا میدانستید که شکر عامل اصلی چاق شدن است ؟ آیا میدانستید که شکر عامل آرتروز مفاصل است و کسانی که آرتروز دارند و مواد شیرین زیاد می خورند روز به روز بدتر می شوند ؟ آیا میدانستید که شکر باعث آپاندیسیت می شود ؟ آیا میدانستید که شکر آب بذاق دهان را اسیدی می کند که برای دندانها ضرر دارد ؟ آیا میدانستید که شکر میزان ترشح هورمون رشد را کم می کند ؟ جوانان کوتاه قد نتیجه مصرف شکر هستند . آیا میدانستید که شکر عامل اصلی بالا رفتن فشار خون است ؟ آیا میدانستید که شکر ساختار پروتئین ها را به هم می ریزد در نتیجه بدن قادر به جذب آنها نخواهد بود ؟ آیا میدانستید که شکر فعالیت هورمونها را بر هم میزند ؟ آیا میدانستید که شکر مقدار چربی کبد را زیاد می کند ؟ آیا میدانستید که شکر اندازه کلیه ها را بزرگ می کند ؟ آیا میدانستید که عامل یبوست و خشکی روده شکر است ؟ آیا میدانستید که شکر ریسک بسته شدن رگهای خونی را زیاد می کند ؟

ای تــو گـــل بهـار مــن گـــر بـــه مـــزارم آمــــدی

ای تــو گـــل بهـار مــن گـــر بـــه مـــزارم آمــــدی

با دم گـــرم خـــود حزیــن شعر خزان مـن بخوان

مـن هــم از آه سینـــه خستــه دلان طلـب کنم

تا تــو رهــا شــوی از ایـن چاه زمان و این مکان

وه چــه به نــرخ جــان خـود داروی تلـخ می خرد

بهر مــن و شفـــای من شهـــد لبــش به رایگان

در پــی جفـت پــر زد این کفتــر چـاهی از زمین

تـا چــه نشیمنش از آن طایـــر ســدره آشیـــان

نقــل طبیــب و نسخـه شربت و قطره بس کنید

آیــت عشــق و دفتـــر خواجـــه کشیــد در میان

نقش مزار من کنیــد این دو سخـن که شهریــار

با غـم عشـق زاده و با غـم عشــق داده جــان

چو در بستی به روی من به کوی صبر رو کردم

چو در بستی به روی من به کوی صبر رو کردم

چـو درمانم نبخشیدی به درد خویش خـو کردم

چرا رو در تو آرم من ، که خود را گم کنم درتو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجوکردم

خیـالـت سـاده دل تر بود و با ما از تو یکـروتـر

مــن ایـنـها هـردو با آیـیــنه دل روبـرو کــردم

فـشردم بـا هـمه مستی به دل سنـگ صبـوری را

ز حــال گــریـه پنـهان حـکایت بـا سبـو کـردم

فـرودآی ای عـزیـز دل کـه مـن از نقش غیر تـو

ســرای دیده با اشـک ندامت شسـتـشو کــردم

"صفـایـی بـود دیـشب بـا خیـالت خـلـوت مــا را

ولـــی مــن بـاز پنـهانی تـو را هـم آرزو کـردم"

مـلول از نــالـه بـلـبل مبـاش ای بــاغبـان رفـتـم

حـلالـم کـن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تـو بـا اغـیـار پیش چشم من می در سبـو کـردی

مـن از بیـم شمـاتت گـریه، پنـهان در گلو کردم

حـراج عشـق و تــاراج جـوانـی وحشـت پـیـری

در ایـن هنگام من کاری که کردم یاد او کردم

از ایــن پـس شهـریـارا ! مــا و از مـردم رمیدنـها

کـه مـن پیـونـد خـاطـر با غزالـی مشکمو کردم

از باغ می برند چراغانیت کنند

از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند

همای اوج سعادت به دام ما افتد

همای اوج سعادت به دام ما افتد

اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه

اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

شبی که ماه مراد از افق شود طالع

بود که پرتو نوری به بام ما افتد

به بارگاه تو چون باد را نباشد بار

کی اتفاق مجال سلام ما افتد

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم

که قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد

خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز

کز این شکار فراوان به دام ما افتد

به ناامیدی از این در مرو بزن فالی

بود که قرعه دولت به نام ما افتد

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ

نسیم گلشن جان در مشام ما افتد

ترا چشیدم و شیرین تر از وفا بودی

ترا چشیدم و شیرین تر از وفا بودی
تو ای عزیز که بودی مگر خدا بودی ؟
سری به کوچه زدم روشن از ظهور تو بود
سری به خانه زدم خرم از حضور تو بود
به آفتاب شدم سایه تو آنجا بود
به هر کتاب شدم ، آیه تو آنجا بود
دلم گرفت و به گلخانه وفای تو رفت
ز غم بر آمد و آهسته از قفای تو رفت
قسم به دوست که تا دیده ام تو را دیده است
ز چشم های من این چشمه ها تراویده است
چه در تلاوت قرآن چه در ترانه چنگ
چه در لطافت باران چه در صلابت سنگ
تو عاشقانه مرا زار زار بوسیدی
مرا به شیوه ابر بهار بوسیدی
مگر هنوز ز حافظ حالتی با ماست
که قصه من و تو احتیاج و استغناست
روم به روم که شوق از نیاز حاصل نیست
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
به آشیانه یاران شبانه می آیی
تو ای چراغ چرا غائبانه می آیی ؟
مکش به زهر فراقم به تیر قهر مدوز
مرا بسوز ولی با نگاه خویش بسوز