روستای گزل دره ساوه -گزل کندیم

روستایی زیبا از توابع نوبران در استان مرکزی

روستای گزل دره ساوه -گزل کندیم

روستایی زیبا از توابع نوبران در استان مرکزی

همه دانند که در هجر نفس خون جگرم

همه دانند که در هجر نفس خون جگرم
رفتی هیچ نپرسی که چه آمد بسرم
.
تو نفس بودی در خاطرمن جا داری
در فراق تو ندانی که بشد خم کمرم
.
رفتی و بعد تو دیگر دل من شاد نشد
نام تو گشته کنون ذکر و دعایی بلبم
.
غم بی نفسی می کشد آخر به خدا
تو کجا خوانی از این خط که چه آمد بسرم
.
گرچه این عاشق دل سوخته در اشعارش
همه حرفهای خودش را به تو گوید قمرم
.
عاشقت گشتم و گفتی که شدم دیوانه
بله مجنونم حرف تو به جانم بخرم
.
خواهشا زود بیا منتظرم بازایی
بعد مرگم نکند سود که گیری خبرم
.

94/11/19 م- دولتخانی

نگاهم کردی وگفتی که دانی حال وروزم را

نگاهم کردی وگفتی که دانی حال وروزم را
به آب عشق خود شویی سرا پای وجودم را
.
مرا حکم نفس داری ، چرا باور نمی داری
بگو پیشم تو می مانی نداری قصد جانم را
.
نگیر از من نگاهت را که بی تو زود می میرم
فقط یک آرزو دارم برآور آرزویم را
.
هزاران حرف ناگفته درون سینه ام دارم
که باید مو به مو گویم تمام رمز ورازم را
.
یه خواب هر شبم بینم که تو هم بسترم باشی 
که جز مستان کسی نتوان کند تعبیر خوابم را
.
شوم دلگیر هر از گاهی سراغم را نمی گیری
بیا بنشین کنار من ببین بغض گلویم را
.
کجایی ساقی مستان شرابی از لبت نوشم
بگو یار منی امشب تو راحت کن خیالم را
.

1394/11/14--م -دولتخانی

نشاندم مهر تو در قلبم ای دوست

 

نشاندم مهر تو در قلبم ای دوست
انیس و مونست گردیدم ای دوست


یقین دان در دلم ماوا گزیدی
دلیلش شعر خود را  دانم ای دوست


مران از خود مرا اینجا نگهدار
حذرکن از غمت می میرم ای دوست


مگو من لایق عشقت نبودم
همان یلدای بی فردایم ای دوست


ثنا و حمد تو گفتم ولیکن
دوصد حرف نگفته دارم ای دوست


حزین شد خاطرم تا از تو گفتم
مرنجان خاطر محزونم ای دوست

 94/11/11م- دولتخانی


                                                                                                                                               
  

بی من به کجا رفتی، آنجا مبارک باد

بی من به کجا رفتی، آنجا مبارک باد
زین پس تو بری شاد و فردا مبارک باد
دیگر همه ی روزم ، همچوشب یلدایست
باید که من گویند ، یلدا مبارک باد

.

.

م. دولتخانی 1394/09/29

نفسم دوراز رخت با برف و بوران چه کنم

نفسم دوراز رخت با برف و بوران چه کنم
سایه بالا سرم با باد و باران چه کنم
.
شب همه شب تا سحر نالم ز هجر تو ولی
بار غم بر دل بود با چشم گریان چه کنم
.
در فراقت گفته ای یک دم صبوری کن ولی
من صبورم تو بگو با قلب سوزان چه کنم؟
.
در بهار ای نو گلم عطرتو سر مستم نمود
بی تو اما مانده ام در این زمستان چه کنم

.

م -دولتخانی 1394/09/29

.
.

بروامشب توچون پاییز؛که دنیایم زمستانیست

بروامشب توچون پاییز؛که دنیایم زمستانیست
همیشه شادم وخندان ؛ ولیکن گریه پنهانیست
.
برفتی از برم خندان ؛ بماندم با دل گریان 
بدان بی توهوای دل همیشه سرد وبارانیست
.
همه بود آرزویم تا بمانی تا ابد پیشم
تو باشی ناخدای دل در این دریا که طوفانیست
.
.

.م- دولتخانی1394/9/29

عاقبت عمر گران زود به پایان برسد


عاقبت عمر گران زود به پایان برسد
فصل پاییز رود فصل زمستان برسد
.
خواجه مغرور که سرمایه اندوخته است
غافل از اینکه شبی مرگ به بالین برسد
.
با گناهان خود آلوده نمودیم زمین
بعد از آن منتظریم باز که باران برسد
.
ای دل اندر طلبش شکوه و زاری تو مکن
بی گمان در ره او زجر فراوان برسد
.
تا نفس هست در این سینه غمی نیست مرا
زخمی از خلق ویا خار مغیلان برسد
.
وصل او خواستم وگفت که ازجان بگذر
حاضرم جان بدهم تاکه به جانان برسد
.
طعنه وزخم زبان وغم هجرانش کشت
مرهمی خواهم اگر زدست یاران برسد
.
درد محمود بگویند فراق نفسش بود 
با وصالش درد اونیزبه درمان برسد

.

تقدیمی 1394/10/04م- دولتخانی

گرصبوحی زکف ساقی میخانه رود

گرصبوحی زکف ساقی میخانه رود
غم عشق توهم از این دل دیوانه رود
.
همچو خورشید شبی عشق توبر من تابید
جغد شب پر بگشود تاکه ز ویرانه رود
.
تو کجا حال دل عاشق زارم دانی
منم آن مست که هر دم پی پیمانه رود
.
قصه عشقت اگر جمله حکایت کنم 
توبه خود شکند زاهد و میخانه رود
.
طاقتم نیست نفس گر نرسی فریادم
تو بیا تا که غم از این دل بیچاره رود


1394/10/05............م- دولتخانی


همه گویند که من پست وخرابم نفسم

همه گویند که من پست وخرابم نفسم
باده نوشیده ام ومست شرابم نفسم
.
من و دریا وغم هجر تو میهمان همیم
کس ندارد خبر از چشم پر آبم نفسم
.
تا که چشمم به دو چشمان قشنگت افتاد
بعد از آن واله وشیدای سرابم نفسم 
.
دل سپردم به تو این دل به امانت دارش
داغ عشق تو مرا کرده کبابم نفسم
.
تو که رفتی مرا داغ غمت پیرم کرد
من ولی باز بر آن عهد شبابم نفسم
.
تا نفس هست در این سینه بگوید محمود

یک شبی کاش بیاید بخوابم نفسم

.

.

تقدیمی -1394/10/06 -م- دولتخانی

ای نفس در سینه ات خواهم ببخشایی مرا

 
ای نفس در سینه ات خواهم ببخشایی مرا

یا شکستم گر دلت خواهم ببخشایی مرا
.
در هیاهو گم شدی دیگر صدایم نشنوی
جایت اینجا خالی است خواهم ببخشایی مرا
.
گر تو را آزرده ام یا اینکه رنجیدی ز من
گشته ام خاک رهت خواهم ببخشایی مرا 
.
همچو مجنون در پی لیلای خود بودم ولی
گر نبودم لایقت خواهم ببخشایی مرا
.
عاشقی دل خسته ام اما زبانم قاصر است
تا کنم وصف رخت خواهم ببخشایی مرا
.
گرچه غرقم در گنه اما امیدم دست توست
در دعای هر شبت خواهم ببخشایی مرا

.

1394/10/08-م-دولتخانی

دلم را با بوسه ای بردی ، دمت گرم


دلم را با بوسه ای بردی ، دمت گرم
اسیر دام خود کردی، دمت گرم
.
سراپا شور وشوق وشعف گشتم
خوشم با حال سر مستی ، دمت گرم
.
نشستم در رهت شاید بیایی
اگر مهمان من باشی ، دمت گرم
.
تو لیلایی ومن افسون به مویت
خوشم با رنگ یک رنگی ، دمت گرم
.
همه شب تا سحر در فکرم این بود
بگویم گر که باز آیی ، دمت گرم

.

نه با ساقی ؛ نه با شاهد نه مطرب
نشینم تا خودت گویی ، دمت گرم

.

تقدیمی1394/10/09-م-دولتخانی

لبخند من هرگز ملاک شادیم نیست



لبخند من هرگز ملاک شادیم نیست
چون برفم و دیگر مجال گرمیم نیست
.
هر جا که هستم منطقم اینگونه باشد

دور از نفس جایی برای ماندنم نیست

.

ای در قفس افتاده ، افسوس چه داری؟
بیرون از اینجا درد من آزاد یم نیست
.
دیگر پس از این عاشقی افسانه باشد

ویرانه ام میلی بر این آبادیم نیست

.

تقدیمی 1394/10/09 ---م--- دولتخانی.




بر لبانت خنده ات درمان درد است ای پری

بر لبانت خنده ات درمان درد است ای پری
هر که بیند روی تو بختش سعید است ای پری
.
از چه رو پنهان کنی رخساره زیبای خود
روی چون ماه ترا دیدن امید است ای پری
.
هرکه افتد دام تو جان را فدا باید کند
پس کن این جور وجفا از تو بعید است ای پری
.
راه و رسم عاشقی هرگز نبوده بی خطر
یا که عشق وعاشقی افسانه بود است ای پری
.
وعده دیدار تو شاید به دل افسانه گشت

رفتی گفتم به دل هرگز نبود است ای پری


شهریور 94 محمود دولتخانی

به دل دارم هوای وصلت ای دوست


به دل دارم هوای وصلت ای دوست
سر راهت شوم قربانت ای دوست
.
به غیر تو دلم ماوای کس نیست
نباشم غافل از احوالت ای دوست

.

م-دولتخانی 1394/10/13

به تو دل خوشم ولیکن ،دل خوش ز من نداری


به تو دل خوشم ولیکن ،دل خوش ز من نداری
بخدا که در دو عالم ، عاشقی چنین نداری
.
منم آن گدای مسکین ، که نشسته ام به کویت
تونظری نما به احسان ، که عطا جز این نداری
.
منم آن که شدگرفتار ، به مهِ جبین یارش
تو که ماه آسمانی، نظری زمین نداری
.
منم آنکه همچو دانه ، سر نهادم دل خاک
توهمان بهار مستی ،که دگر خزان نداری

.

-م-دولتخانی 1394/10/14


دهان بسته ام دگر، به خنده وا نمی شود


دهان بسته ام دگر، به خنده وا نمی شود
هرکه بشد اسیر تو، دگر رها نمی شود
.
جور وجفا بسی کنی، مهر ووفا کنم ترا
در عجبم زقامتم ، چرا که تا نمی شود
.
همچو صدای بلبلان، به خاطرم نشسته ای
یک نفسی ز یاد تو، دلم جدا نمی شود
.
همچو صدای قلب من به خاطرم نشسته ای
یک نفسی ز یاد تو، دلم جدا نمی شود
.
مونس جان من تویی،مرهم زخم من تویی
جز به نگاه مست تو، درد دوا نمی شود
.
باش که با تو زنده ام،گرکه نباشی مُرده ام
بعد تو کس برای من دگر خدا نمی شود


تقدیمی  م- دولتخانی 1394/10/15


گر باده ز دست تو بنوشد ساقی



گر باده ز دست تو بنوشد ساقی
صد شعر وغزل کنون بگوید ساقی
از روز ازل تا به ابد مست تو باشد
انکس که دمی ترا ببوید ساقی

.

م- دولتخانی تقدیمی1394/10/15

ای کاش که در محفل ساقی باشم


ای کاش که در محفل ساقی باشم
بر مستی خود همیشه باقی باشم
گر لایق خدمتش نباشم او را
بر روی سرش چو طاقی باشم

.

.

م- دولتخانی تقدیمی1394/10/15
.
.
.

گرچه داغ غم عشق تو به دل مانده هنوز



گرچه داغ غم عشق تو به دل مانده هنوز
این منم ،من، که شده عاشق بازنده هنوز

بس که خم شد کمرم در غم هجر تو شکست
ذره ای کم نشده مهر تو در سینه هنوز

.

م- دولتخانی تقدیمی1394/10/15

.

تا تو نباشی ای نفس دلم که وا نمی شود


تا تو نباشی ای نفس دلم که وا نمی شود
سر به رهت سپرده ام سرم جدا نمی شود
در طلبم ببینمت چهره عیان نمی کنی 

جز تو کسی در این جهان یار مرا نمی شود


م- دولتخانی تقدیمی1394/10/15



.
.
.
.