ای اخرین فرصت من
ستاره قشنگ من
می خوام بهت یه چیز بگم
ولی افسوس که می ترسم
پرسیدی از چی مگه نه
فراموشم بکن
ولی
سعی کن که یادت باشه
یکی بودش اون دور دورا
تو رو خیلی دوستت میداشت
ولی افسوس که زندگی
طوری باهاش بد شده بود
که فرصت سفر نداشت
سفر کنه به ناکجا
سفر کنه پیش خدا
برات بگم قصمونو
قصه پر غصمونو
اون قصه ای که اولش همیشه پر زشادیه
اما وقتی تموم میشه
تموم که نه نیمه میشه
قصه گو غصه اش میگیره
فقط دلش میخواد بگه
خدا کنه که قصمون
یه جوری زود تموم بشه