شدم مجنونت گفتی کنون دیوانه ای باشی
ز آغوشم شدی دورمرا بیگانه ام خواندی
تورا میدیمت امروز که با بیگانگان باشی
امانت داده بودم دل نه این رسم امانت بود
شدم انگشت نمای شهر تو درس عبرتم باشی
ز روز خلقت دنیا اگر گردی تو تا امروز
نیابی از من عاشق تر که توشیرین وی باشی
اسیر آن خم زلفم دگر مگشا کمندت را
بکش دل را خلاصم کن تویی تو قاتلم باشی
نه محمود از وصال تو روا شد کام محزونش
به ظاهر بردی این بازی ولی بازنده اش باشی