-
به تو دل بستم و دانم که خوردم من فریبت را
1393/10/11 02:03
به تو دل بستم و دانم که خوردم من فریبت را نجاتم ده عزیز من ؛ منم خواهان لبخندت را .. شدم واله سر کویت ؛عیان کی چهره میداری جحاب از چهره برداری؛ ببینم روی ماهت را . اسیر آن خم زلفم ؛که دین و دل به یغما برد به گل وا مانده پاهایم ؛چو دبدم آن دوچشمت را . کمان ابروییت دیدم؛ هلال عید یاد آمد مرنجان این دل محزون؛نما رحمی...
-
.پیرگشتم صد افسوس اهی به تن ندارم
1393/10/11 02:03
.پیرگشتم صد افسوس اهی به تن ندارم رفت از برم جوانی ؛نایی به جان ندارم . ویران چو شد دل من ؛ ماوا گزید بومی یعنی شباب بگذشت؛ هرچند که سن ندارم . زحمت بسی کشیدم؛ لیکن به باد دادم آخر مرا بَرد باد؛چون بیخ و بن ندارم . کس حال من نداند ؛ احوال من نپرسد بالای سر بَرندم؛ روزی که جان ندارم . رحمت کند خدایش؛آنکس به روی من گفت...
-
آورد خبر فرشته ؛از یار نازنینم
1393/10/11 02:01
آورد خبر فرشته ؛از یار نازنینم رویایی صادقی که در خواب خود نبینم . گفتا خموش گشتی ؛خورشید مه جبینم گفتم چو موم گشتم؛ای جام انگبینم . گفتا لبت خموش است ؛نای سخن نداری گغتم که خشک کامم؛ شعری دگر بخوانم . گفتا یه من که مجنون ؛عقل از سرت پریده گقتم که در شب تار؛ لیلا دگر نبینم . گفتا به فصل پاییر؛ دیدم که لخت وعوری گقتم...
-
شکوه ازمردم این شهر به خدا خواهم کرد
1393/08/28 14:17
شکوه ازمردم این شهر به خدا خواهم کرد ترک می ومعشوق ووفا خواهم کرد محزونم این حال به کس نتوان گفت جز مرغ شبی که هم نوا خواهم کرد تا بار دگر سپیده پر یگیرد مرغ سحری همنفس باد صبا خواهم کرد امروز به مغرب ار غروبم دیدی فردا سراسر شرق ز طلا خواهم کرد دلتنگم واز دل تنگ کنون نی زن بنگر که نینوا خواهم کرد در بارگه قدس بگفتند...
-
از عشق سخن گفتم شاید که شوی رامم
1393/08/28 14:14
صبرم به سر آوری کی روا کنی کامم . لعل لبت ای ساقی همچو باده ناب است لب نهادمت بر لب شاید که شوی جامم ... . هر بار ترا دیدم سیل اشک امانم برد شاید که همای تو پرواز کند بامم . ای که خاطرت با ما شمشیر به کین دارد کشتنم روا نبود اکنون که در دامم . مجنون بشد شهره چون عاشق لیلا شد زین پس همه عشاق تعظیم کنند نامم . شیدای تو...
-
محرم ماه خون ، ماه حسین است
1393/08/28 14:11
محرم ماه خون ، ماه حسین است مه دلدادگی بر عاشقان است . رضای خالق یکتا دگر هیچ ... گمانم راضی و مرضی چنین است . کنار علقمه شد دجله خون فرات شرمنده لب تشنگان است . همه بیم و هراس دشمن اینست ابو فاضل علمدار حسین است . همین بس در مقامش گفت خاتم منم از حسین و حسین از من است
-
خرم آنروز که بینم رخ چون ماهت را
1393/08/01 22:09
خرم آنروز که بینم رخ چون ماهت را آورد باد به من عطر سر زلفت را طاقتم نیست دگر هجر ترا ای صنما رفته از یاد مگر وعده دیدارت را همه روزم شب تار است خدا میداند شعله شمع حضورت شکند ظلمت را روی خندان تو هرگز نرود از خاطر یوسفم؛ نیست مگر عشق زلیخایت را؟ فصل پاییز؛کنارت بهاریست ای دوست گفته محمود سر مصرع شعراسمت را
-
پدر دردانه دریا تو هستی
1393/08/01 22:09
قدیم به پیشگاه استاد فرهیخته وفرزانه ام ،پیر غلامان اهل بیت عصمت وطهارت،پدر عزیز وبزرگوارم جناب آقای حسن دولتخانی که همواره پشتیبان وحامی این حقیر بوده امیدارم مورد تایید ایشان وشما سروران گرامی قرار گیرد پدر دردانه دریا تو هستی امید من پس از ایزد تو هستی پدر نام قشنگت شهره ام کرد مرا شعروغزل معنا تو هستی پدر عذرم...
-
مایه اصل و نصب در گردش دوران زر است
1393/07/27 05:12
مایه اصل و نصب در گردش دوران زر است قطره قطره خون چکد تیری که صاحب جوهر است من لباس فقر پوشم که بی درد سر است آستین هر چند کوتاه است چینش کمتر است دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است کاکل از بالا بلندی رتبه ای پیدا نکرد زلف از افتادگی لایق مشک و عنبر است شست و شاهد هر دو دعوی...
-
امشب شدم میهمان ساقی قدحی پر کن
1393/07/27 05:12
امشب شدم میهمان ساقی قدحی پر کن شاید دمی آسایم سر مست وخرابم کن خم گشت مرا قامت زین محنت بی پایان جان من به قربانت این بارخلاصم کن بر کوی توام قربان تا قدا کنم جان را یا جان بستان زین تن یا حل معما کن روزی که شدم شیدا بر چشم سیاه تو عشق فرمود به من ترک سر وجانت کن مجنون سر کویت محمود بود لیلا گو شاهد مجلس را حجله ای...
-
آدینه شبی شدم برون از خانه
1393/07/27 05:11
آدینه شبی شدم برون از خانه تا وا کنم دل تنگ ز حصار خانه پا پوش به پای من تنگ آمد تا لحظه ای از یاد نبرم حصار خانه بر کوچه شدم جمله خلایق دیدم مرد با اهل وعیال کند حرید خانه فکرم همه این چه سو روم تنهایی تا باز نگردم به سوی حانه در یاد مرا کهنه رفیقی آمد زنگی بزذم بیا برون از خانه گفتا که گلگشت نمودم امروز خسته شدم...
-
بهار عاشقی بوستان میرسد
1393/07/27 05:10
ب هار عاشقی بوستان میرسد نرم نرمک موسم برگ ریزان میرسد مژده دهید مترسک باغ را کنون فصل رهایی از دست باغبان می رسد عندلیب را گو که نغمه آغاز کند فصل کوچ هزاران می رسد گو به طبیعت حرمت نگاه دار چو پاییز بشد زمستان میرسد
-
مشتاق روی ماهت لطفی به حال ماکن
1393/07/27 05:09
مشتاق روی ماهت لطفی به حال ماکن از کف قرار بردی یکسو نظر به ماکن صبرم به سر بیامد از هجر روی ماهت دل گشته کاسه خون مرهم به زخم ما کن جانم به لب رسیده نغمه سرای بزمم یا درد من دوا کنن یا جان ز تن رها کن گشتم بدامت اکنون رحمی نما به صیدت گر وا نمیکنی بند تیری بکام ما کن گامم روا نکردی زخمم دوا نکردی گر کامروا نکردی درد...
-
این شعر تقدیم میگردد به خواهر عزیزم استاد خط وتذهیب
1393/07/27 05:09
. . زمین را پر گهر اهل بصیرت می کند هنر را در جهان چون تاج بر سر می کند روی گل را چون طلا کوبش نمود هر کتیبه با نشان خود مزین می کند در میان هر ورق شمسه ای رنگ کبود وزمیانش شرفه ها را پر تشعشع میکند لعل اگر در قاب زرین خود نمایی می کند یک لوتوس در تابلو کار صد لعل می کند خرم آن کاشانه که در هر کجای منزلش آیتی از این...
-
خبرت نیست که از حال تو من بیخبرم
1393/07/27 05:08
خبرت نیست که از حال تو من بیخبرم یا بخفتی وندانی که من در بدرم مطمئن باش که تا از تونگیرم خبری روز من شام شود شام نگردد سحرم
-
فریاد در این شهر کسی همدم من نیست
1393/07/27 05:07
فریاد در این شهر کسی همدم من نیست آن اهل دلی تا که شود مونس جان نیست آنچه دیدم در این شهر فقط رنگ وریا بود انگار در این شهر بجز فصل خزان نیست شاید که روزی به صاحب نظری باز رسم عمرم بشود از کف و جز آه وفغان نیست عمری مرا حسرت یک دوست بدل ماند گر چه گرگند بجز لباس میش بتن نیست رندانه در این شهر مرا خلق ستودند محمودم جز...
-
پاسخ به پیامک های ارسالی توسط خواهرانم (لیلا خانم ؛زهرا خانم و زهره خانم ) به منا سبت عید قربان
1393/07/27 05:06
ممنون که دگر باره مرا یاد نمودی مملو این خانه ز عطر خود نمودی گفتی در این ماه به شوق رخ یار حاجی شده وترک دیار خود نمودی یاد آوری قصه عشق پسر واشک پدر آرامش پسر ,پدر سر افراز نمودی گویند ایزد در این ماه به طور سینا موسی(ع) نبی کلیم خود نمودی ماهی که در حلول خود محمد(ص) دختش به علی مرتضی عقد نمودی آن فاتح خیبر که بر...
-
موسم عاشقی کوه وبیابان می رسد
1393/07/27 05:05
موسم عاشقی کوه وبیابان می رسد موقع باریدن برگ در ختان می رسد جامه رنگرزان را به تن کرده زمین فصل رنگارنگی برگ درختان می رسد بید مجنون شاخ وبرگش گشته زرد ابر بارانی به حالش زار ونالان می رسد گل نمود ومیوه کرد وباغبان چید وفروخت شاخه بی بار وبر سهم زمستان می رسد پر نموده خم می را عطر یاقوتان سرخ نرم نرمک بهار میگساران...
-
یاس وشبنم ,زنبق وکوکب جلوه ی زیبای توست
1393/07/27 05:04
یاس وشبنم ,زنبق وکوکب جلوه ی زیبای توست در نظر بازی که گوید یک نظر همتای توست ز ناکامی ایام که به عهدش وفا نکرد خاطر حزین ما ز حزن چشمان شهلای توست ... بار ما گرچه کج ومنزلمان ناپیداست نیستم نوامید که کاروان در عرصه ی توست ز بد عهدی ایام شکایت ؛که خوارم کردند شکر ایزد که خرای به گل زیبای توست زسرادق گردون که به دل خیر...
-
بگفتی لیلیت باشم اگر مجنون من باشی
1393/07/27 05:03
بگفتی لیلیت باشم اگر مجنون من باشی چو مجنونت شدم گفتی که از دیوانگان باشی ز آغوشم شدی دورمرا بیگانه ام خواندی تورا میدیمت امروز که با بیگانگان باشی امانت داده بودم دل نه این رسم امانت بود نقاب از چهره ات بگشاکه رسوای جهان باشی ز روز خلقت دنیا اگر گردی تو تا امروز نیابی عاشقی چون من که توشیرین ان باشی اسیر آن خم زلفم...
-
شعری بمناسبت عید غدیر سروده شده بود که نقدیم میگردد
1393/07/27 05:02
شعری بمناسبت عید غدیر سروده شده بود که نقدیم میگردد سخن ار فاتح خیبر علی شذ دلم سزشار ار مهر علی شد چو اکملت لکم دین امر گردید پس ار خاتم ولایت بر علی شد
-
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
1393/07/27 05:02
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن طلب گشایش کار ز...
-
یک مسلمان هست آنهم ارمنی است
1393/07/27 05:00
واعظی پرسید از فرزند خویش هیچ میدانی مسلمانی به چیست صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید معنویست گفت از این معیار اندر شهر ما یک مسلمان هست آنهم ارمنی است
-
[ بدون عنوان ]
1393/07/27 01:53
به کعبه گفتم تو هم خاکی من خاک چرا باید که من گرد تو گردم؟ جواب آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم
-
مانده به دلم مهر تو ای دوست مرو
1393/06/14 07:18
مانده به دلم مهر تو ای دوست مرو هرلحظه وهر کجا بیادتم دوست مرو دلداده آن سخن که تو فرمایی یک لجظه نشین دربرم ای دوست مرو سر بر قدمت نهم اگر باز آیی رویت همه بوسم وبگم دوست مرو یک لجظه تامل ار کنون بنمایی راه تو ببند سیل اشک دوست مرو چون زخم دلم رحم تو را می خواهد یا جان بستان یا زسرم دوست مرو محمود نو این چکامه پر خون...
-
بگفتی لیلیت باشم اگر مجنون من باشی
1393/06/11 20:37
بگفتی لیلیت باشم اگر مجنون من باشی شدم مجنونت گفتی کنون دیوانه ای باشی ز آغوشم شدی دورمرا بیگانه ام خواندی تورا میدیمت امروز که با بیگانگان باشی امانت داده بودم دل نه این رسم امانت بود شدم انگشت نمای شهر تو درس عبرتم باشی ز روز خلقت دنیا اگر گردی تو تا امروز نیابی از من عاشق تر که توشیرین وی باشی اسیر آن خم زلفم دگر...
-
ترا در صد چکامه یاد کردم
1393/06/11 20:36
ترا در صد چکامه یاد کردم غزل را در در دو چشمت یادکردم در آن هنگامه دیدم روی ماهت چه گویم ذین ودل بر باد کردم
-
امشب شدم فارغ از این عالم هستی
1393/06/11 20:34
امشب شدم فارغ از این عالم هستی برخیز ونگر حال خرابم نگو که مستی سرمست از ان شراب چشمان خمارم سر تا به قدم غرق گناهم نگو که پستی یه بوسه از ان دولب تمنا دارم لب بر لب من بنه نگو که رستی
-
طلایه صبح وشبم دعای پاک مادر است
1393/06/11 20:32
لحظه به لحظه زندگیم حاصل عمر مادر است عابد باغبان بجز رنج وملال وآه نیست سجدگه نماز من خاک قدوم مادر است غرق گناهم وهمی امید من شفاعتش گفت رسول مرسلین جنان به پای مادر است بوسه رنم به دسته او حجل شوم رمهر او حلاوت کلام من قند وجود مادر است بیم سفر نباشدم سفر کنم به هر کجا حافط من پس از خدا ورد زبان مادر است قامت سرو...
-
شب تا به سحر چشم به راهت چه کنم
1393/06/11 20:30
شب تا به سحر چشم به راهت چه کنم نازنین دلبر من کشت فراقت چه کنم پرده بنما وعبان کن رخ چون ماهت را روز من گشته شب تار ز هجرت چه کنم ز توام نیست نشان ای که رخت کرده نهان شدم انگشت نما گو ز هجرت چه کننم صنما کن نظری نا که شوم خاک رهت ای دشت شقایق بفرما ز داغت چه کنم . . م- دولتخانی